فرشته های خانه ما ویانا و لیانا و هیرمان

گل پسری چهارماهگی تمام کرد رفته پنج ماهگی

نفس مامان واکسن چهارماهگی با دایی حامد و آبجی لیانا زد و آخرین روز دیدار ما با دایی حامد شد  دایی حامد صبح زود به خاطر واکسن آمد خانه ما هیرمان برد واکسن چقدر ناراحت بود می گفت دایی بمیره تو درد نکشی وای خدا یعنی آخرین دیدار با بچه های من بود که چقدر وابسته بود روز شنبه واکسن زد تا روز یکشنبه ماند پیش بچه ها یکشنبه روز آخر بود که از خانه رفت و نیامد تا روز پنجشنبه ساعت ۴ صبح خبر آمد بچه ها من بدون دایی شدن خدایا تو می دانستی بچه ها چقدر وابسته دایی لیانا عصبی شده ویانا فقط گریه میکنه با این درد چطوری کنار بیاییم🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤  خدارا شکر تب نکرد و واکسن بسلامتی به خیر گذشت . نفسی خیلی شیرین شده و مامانی و خیلی خیلی آبجی ویانا دوست دا...
2 آذر 1402

کارهای هیرمان در چهارماهگی

با کمک میتونه بشینه. به نور خیلی علاقه داره. اصلا بابا سعید دوست نداره و بغل بابا نمی مونه و گریه میکنه فقط بغل مامان و آبجی ویانا ساکت. بازی کردن متوجه میشه. فقطی چیزی می آوریم جلوی صورتش لمس میکنه دوست داره بیاره دهانش ولی نمیتونه نگه داره. لثه ها خیلی اذیت میکنه و آب دهانش میاد علاقه شدید به خوردن غذا داره که زود فعلا ...
7 آبان 1402

خدایا شکر برای همه چی

اصلا فکر نمی کردم هیرمان پسرکم این همه شیرین باشه مامانی زیاد پسر دوست نداشت اصلا یه بارداری سوم فکر نمی کردم ولی الان سه ماه از وجود بدنیا آمدن هیرمان میگذره با وجود تمام سختی ها و دو تا بچه کوچک لذت خیلی خیلی شیرین موقعی که پسرم با چشم های نازش به صورتم نگاه میکنه که باهاش حرف بزنم و اون برای مامان میخنده و موقع شیر خوردن لوس میشه برای مامان تمام غم های دنیا از یادم میرود  کارهای هیرمان توی سه ماهگی. خنده. بلند کردن سر از روی بالش.  عشق حمام و آب بازی. فوق العاده گرمایی از لباس آستین بلند و کلاه خیلی بدش میاد. نگاه کردن به تلویزیون و گوشی مامان که براش آهنگ بچه گانه میزارم
18 مهر 1402