۲۶ دی اولین غذای هیرمان
دایی حامد ای کاش بودی و بزرگ شدن هیرمان می دیدی
دارم میسوزم و به خاطر بچه ها سک وت میکنم چهل روز و یک هفته است خواب ندارم وای دارم میسوزم خدایا من بدون برادرم چکار کنم دایی حامد ببین هیرمان غلت میخوره و تو خانه می چرخه ای کاش بودی و برای این روزها ذوق میکردی ...
هیرمان دلخوشی این روزهای غم و غصه ما
اولین یلدای هیرمان بدون دایی حامد
اولین یلدای که داداش جونم نیست
لعنت به دوم آذر ۱۴۰۲
دوم آذر بال و پرم شکست با رفتن برادرم همه کسم که مثل خواهر بود زندگیم نابود شد حامدم همه دنیام بود حامد همه وحود خواهر بود بمیرم برای جوانی که هیچی توی این دنیا ندید و رفت و من سوزند جوان نازنینم ناکام از دنیا رفت خدایا من ببر پیش حامدم طاقت دوری ندارم ...