فرشته های خانه ما ویانا و لیانا و هیرمان

۱۴ تیر بدترین روز زندگی مامان وحیده

1399/4/17 17:56
نویسنده : مامان وحیده
176 بازدید
اشتراک گذاری

۱۴ تیر روز شنبه بود من از قبل دیده بودم لیانا زردی دارد روز پنجشنبه نوبت غربالگری داشت وقتی بابا سعید و مامان پروین بردند غربالگری خانه بهداشت گفتند چک کنند ببینند زردی دارد یا خیر گفتند ندارد ای کاش به حرف خانه بهداشت گوش نمی کردم ای کاش اصلا خانه بهداشت نمی رفتم روز جمعه دیدم زردی زیاد تر شده چند تا جا دکتر سراغ گرفتیم تا شنبه ببریم دکتر بالاخره دکتر اسدی پیدا کردیم ۵ بعدازظهر وقت داد بردیم بعد از معاینه گفت زردی ۱۸ خیلی بالا اگر چند روز زودتر آورده بودند فقط دستگاه میدادم خانه رفع میشد ولی الان باید بستری کنید بیمارستان کودکان بهرامی من هم بابت بخیه ها وقت داشتن بروم دکتر ادیب بکشد ولی نشد برویم سریع رفتیم بیمارستان بهرامی داخل دستگاه گذاشتند یک سری کار با دستگاه و نحوه نگهداری نوزاد یاد دادند گفتند خودتون انجام بدهید من هم دیدم توانایی انجام کار ندارم زنگ زدم مامان پروین گفتن وسیله بیارد من بروم مامان پروین بیاد پیش لیانا بماند چون همراه قبول نمی کردند چقدر لیانا برای آزمایش خون اذیت شد گریه امان بریده بود بعد از آزمایش آوردند شیر بدهم که برود داخل دستگاه از ترس زبان بند آمده بود نمی خواست شیر بخورد داخل دستگاه بود گفتند ضربان قلب افت کرده ولی واقعا به خاطر ترس بود فرستادند ان آی سیو چقدر پرسنل بد رفتار کردند بچه داخل دستگاه ناله میکرد دستکش کردند داخل دهان بچه لیانا قشنگم گریه میکرد ناله میکرد گشنگی امان بریده بود من فقط نگاه میتونستم بکنم خدایا چه روز بدی بود فقطی ببینی عزیزترین داره ناله میکنه شیر میخواهد دوست دارد مادرش بقل کنه ولی نتوانی این خواسته کوچک بچه ات برآورده نکنی دنیا روی سرت خراب میشه خدا به هیچ مادری نشان ندهد تا صبح دیوانه شدم شب اجاره ندادند بمانم طفل معصوم با اون حال تو دستگاه تنها گذاشتم رفتن خانه چه روز بدی بود ویانا برای خواهرش چقدر گریه میکرد می گفت مامان یادته آبجی چکار میکرد می خندید من دلم آبجی میخواهد فیلم و عکس ها را با ویانا نگاه میکردیم و گریه می کردیم خدایا بدترین روز زندگی بود مامان پروین هرچی میگفت ما را ساکت نمیشدیم فقط ۳ ساعت طاقت آوردم خانه نصفه شب بابا سعید گفتم بیدار شود من را ببرد بیمارستان وقتی رفتم فقط چند دقیقه اجازه دیدن عزیزترینم دادند داشتم دیوانه میشدم فقط میتوانستم از اتاق مادران پشت شیشه بچه ام ببینم صبح که شد گفتم با این وضعیت بیمارستان . رسیدگی بدپرسنل و دکتر اکثرا دانشجو بودند من یک لحظه بچه ام اینجا نگه نمیدارم بابا سعید به خاطر حرف دکتر بیمارستان بهرامی که گفته بودند مسئولیت نمی پذیریم بعداز جدا کردن بچه از دستگاه اتفاقی بیافتد ترسیده بود از ساعت ۷ صبح تا ۱۱ ظهر درگیر هماهنگ کردن با بیمارستان پیامبران برای انتقال  با آمبولانس شخصی بردیم بیمارستان و بعد از انتقال رسیدگی خوب بیمارستان خیالم از وضعیت دخترم راحت شد فعلا یک هفته بیمارستان هستیم چون علاوه بر زردی عفونت داخل خون رفته به خاطر زردی بالا قرار جواب آزمایش بیاد اگر مشکلی نباشد ترخیص میشود تا پنجشنبه در غیر اینصورت یک هفته دیگر باید اینجا باشیم خدایا جواب آزمایش دخترم سالم بیاد طفلکی خیلی ضعیف شده همین طوری ۲ کیلو و ششصد بود الان شده دو کیلو و دویست تمام پوست بدنش خشک و پوسته پوسته شده اصلا شیر نمیخوره فقط خواب در روز دوبار اون هم خیلی کم خدایا کمکم کن واقعا طاقت ندارم

خدایا هیچ مادری این روزهای بد نبیند که بدترین اتفاق زندگی من بود

پسندها (2)

نظرات (1)

🖤☠️𝑵𝒂𝒔𝒓𝒊𝒏🖤☠️𝑵𝒂𝒔𝒓𝒊𝒏
17 تیر 99 23:21
انشاء الله هميشه سلامت باشين
مامان وحیده
پاسخ
تشکر