فرشته های خانه ما ویانا و لیانا و هیرمان

یک سال و شش ماهگی مبارک

دختر ناز من یک و شش ماه شدی و الان شدی قلب خانه ما کارهای شیرین لیانا هر روز بیشتر میشه و ما را دل وابسته خودش کرده عشقم کلمات که یاد گرفته  آ  یعنی آبجی ویانا بابا. مامان. دردر.  بو یعنی گربه هاپو یعنی سگ اعضای بدن می شناسه دستشویی خودش میره ومیگه پا یعنی دمپایی بپوشه علاقه شدید به حمام و دستشویی داره وقتی میره حمام بیرون نمیاد با گریه خیلی مهربون و هر چی میخوره با خواهر و اطرافیانش میده خیلی قشنگ سفره جمع میکنه. لباس ها را از لباسشویی به من میده. کارهای خانه را کمک میکنه برای لیانامینویسم که عاشقانه دوست دارم و تمام عمر و وجود منی
8 دی 1400

خدایا بلاها را از دخترم دور کن

هفده آذر چه روز بدی بود بچه ها خواستم ببرم خانه کودک از پل هوایی که رد شدیم خواستم از پله بیایم پایین لیانا بغل من بود سرخوردم با بچه روی زمین فکر نمی کردم به بچه آسیب رسیده باشه چون سفت بغلش کردم بردم خانه کودک بازی کنه دیدم بچه راه نمی راه و نمی تواند بایستد بابا سعید با کلی عصبانیت آمد دنبال رفتیم دکتر از پا عکس گرفتن و ۴۸ ساعت همان پایی که قبلا سوخته بود آتل بستن و طفلکی از شب گریه و ناله تا صبح تب کرد و اسهال شد خدایا بچه ای که تا روز قبلش راه میرفت شیطنت می کرد الان نمی توانست راه برود تا روز سه شنبه هر جا که دکتر بود رفتیم ولی تو عکس چیزی نشان نمی داد نه شکستگی نه هیچ چیز دیگه بعد از باز کردن آتل پا تاول زده بود بیشتر اذیت میشد خدا را...
30 آبان 1400