فرشته های خانه ما ویانا و لیانا و هیرمان

خدایا بلاها را از دخترم دور کن

هفده آذر چه روز بدی بود بچه ها خواستم ببرم خانه کودک از پل هوایی که رد شدیم خواستم از پله بیایم پایین لیانا بغل من بود سرخوردم با بچه روی زمین فکر نمی کردم به بچه آسیب رسیده باشه چون سفت بغلش کردم بردم خانه کودک بازی کنه دیدم بچه راه نمی راه و نمی تواند بایستد بابا سعید با کلی عصبانیت آمد دنبال رفتیم دکتر از پا عکس گرفتن و ۴۸ ساعت همان پایی که قبلا سوخته بود آتل بستن و طفلکی از شب گریه و ناله تا صبح تب کرد و اسهال شد خدایا بچه ای که تا روز قبلش راه میرفت شیطنت می کرد الان نمی توانست راه برود تا روز سه شنبه هر جا که دکتر بود رفتیم ولی تو عکس چیزی نشان نمی داد نه شکستگی نه هیچ چیز دیگه بعد از باز کردن آتل پا تاول زده بود بیشتر اذیت میشد خدا را...
30 آبان 1400

کارهای لیانا یکسال و دو ماهگی

شب ها تا ساعت ۱ و یا ۲ شب بیدار و وقتی برق خاموش میکنیم شیطنت زیاد میشه و تو راه رو با آبجی بازی و جیغ و قائم موشک بازی میکنند و یاد گرفته که چشم برداره. غذا بدون برنج و گوشت و مرغ نمی خوره آب معدنی می شناسه و یاد گرفته در باز و بسته کند. کلمات که یاد گرفته بابا ماما به ابجی میگه آ دردر. گربه میگه مو.  لباس های ماما از کند میاورد برویم بیرون تو ماشین اصلا طاقت نداره فوق العاده اذیت میکنه و دوست داخل ماشین آهنگ بزاریم برای چند دقیقه با آهنگ سرگرم و بعد شروع میکنه به گریه و اذیت کردن با اسباب بازی بازی نمیکنه؟ بیشتر علاقه به توپ و رفتار و قیافه اش شبیه پسر صبح ها خیلی خوب میخوابه خیلی خیلی شیرین و بانمک و زیاد ا...
21 شهريور 1400

عشق مامان عاشق بیرون

بعدازظهر که میشه دوست داره برویم کوچه فوتبال پسرها و بازی بچه ها را نگاه کند و مامان خوراکی بهر داره کلاسکه مشغول خوراکی بشود و بچه ها را نگاه کند ولی بعدش دوست دارد از کالسکه بیاد بیرون چون هنوز راه رفتن عشقم محکم نشده میترسم تو خیابان راه برود. ...
21 شهريور 1400